دخترناز و کارای این روزاش
سلام عسل ناناز مامان خوبی گلم دخمل خوشگل مامان
بعد از بیماری ک طولانی شد روزهای اخر چهارماهگیت رو داری سپری میکنی و گاهی با خودم فکرمیکنم
در چشم بهم زدی بزرگ میشی و من دیگه این روزها رو باتو تجربه نمیکنم
نگاه خوشگلت ک پاک و معصومه ولی بهم زل میزنی همیشه اونقدر بادقت نگاهم میکنی ک حس میکنم
بانگاهت بهم چیزی میگی...
تاراخیلی ذوست دارم عزیز دل مامان
نمیدونم وقتی این صفحات رو میخونی چند سالت شده من هستم یا نیستم کجاییم و چی شدیم
فقط خدا میدونه عزیزم شاید تو خیلی با من حوصلت سربره خب وقتی تو خیلی جوونی من میانسالم
مهم نیس ولی بدون من همیشه دوست دارم خیلی زیاد
الان خوابیدی بابایی هم داره فوتبال میبینه این روزا جام جهانی 2014 شروع شده خب همه در گیر فوتبال شدن
بابایی خیلی برای راحتیمون زحمت میکشه یادت باشه همیشه قدرشو بدونی اون از صب خیلی زود تا دیر وقت
شب سرکاره و تورو بیش از حد تصوردوست داره
اما این روزا
تو عاشق حموم رفتنی یک وان آبی رنگ داری ک وقتی میری حموم تو اون می خوابی
وقتی لباساتو در میارم میدونی ک میری حموم کلی ذوق میکنی ب زور میتونم از اب جدات کنم
انقدر حرف میزنی و صدا در میاری ک بیا و ببین
وقتی باهم خونه تنهاییم تا از پیشت میرم جیغ میزنی و صدام میزنی ک بیام پیشت
بقل هیشکی نمیری و دا و بیداد راه میندازی فقط تو بقل خودم ارومی جیگر طلا
خوابت ک سنگین میشه ب پهلو میخوابی
پاهات رو میگیری و باهاشون بازی میکنی
انگشتات رو میخوری
وقتی ما چیزی میخوریم واااااااااااااااااااای ک هی لب و دهنت رو تکون میدی و میخوای و منم ی وقتا
برات اب با قاشق میدم ک دوست داری شدید
جدیدا لب خندات بخنده با صدای بلند تبدیل شده
و در اخر وقتی از خواب بیدار میشی کسی اطرافت نباشه بهونه میگیری و گریه میکنی
الان هم اخرین عکس ک امشب ازت گرفتم رو برات میزارم گلم