تاراجوووون عسل مامانتاراجوووون عسل مامان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
بابامحمدبابامحمد، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
مامان منیرمامان منیر، تا این لحظه: 41 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
پیمان آسمانی عشق پیمان آسمانی عشق ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

برای تارای مامان و بابا

سلام نی نی ناز تپلی

1392/11/20 8:55
388 بازدید
اشتراک گذاری

خوبی تارای مامان ؟

ستاره پرنور زندگی مامان و بابا  صبت بخیر عزیزم

امروز 20 بهمن 92 هست و از دیروز هفته 37 بارداری شروع شده من ک فکرمیکردم 36 تموم شه یعنی 9

ماه تمومه خوشحال بودم ولی فهمیدم باید 38 هفته و4 روز بشه ک نه تموم شه بعدم 9 روز و نه ساعت

بگذره یعنی 20 روز شایدم بیشتر مونده تا بیای وای مامانی زود بیا دیگه من طاقت ندارم بابا هم کلافه شده

همه منتظرن حتی عمو احمد حتی ملینا کوچولو همه میپرسن نی نی ناز کی میادش منمسوالخمیازه

مامان ببخش انقدر دیر ب دیر میام اخه خوابم همچنان بهم ریخته اس جدید هم پادرد گرفتم تامیشینم پای

سیستم پاهام درد میگیره چ جو ر.

راستش از اون دفه آخری ک رفتیم بیمارستان و کلی علاف شدیم دیگه دلم نمیخواست بریم تهران

از طرفی ام همش فکرمیکردم دردم بگیره بابا خونه نباشه باید بابا جون ببره اونم ک هول همش غر میزنه

حوصله نداشتم هم درد بکشم هم غر بشنوم میدونی بابا خودش باشه باهاش تا قله قاف هم میرم

بس ک صبوره ولی مگه بابای من این طوره کلی کار میکنه برات ولی چه سود همش با غر و منت عزیزم

میدونی بهت کمی حسودیم میشه ک یک بابایی داری ک فوق العاده صبور و بادرک و مهربونه دقیق

برعکس بابای مامانت نه ک اونم بد باشه ها ولی خب خیلی اخلاقای عجیب دارره خیلی ....

خلاصه ب بابایی گفتم همین کرج برم دکتر بابایی هم گفت باشه از فردای اون روز افتادیم دنبال دکتر

و بیمارستان خصوصی و دولتی بهرحال یک خانوم دکتر مهربون پیدا کردیم قلب

البته من و تو دوتایی ها بابا ک بیشتر سرکارهناراحت

خلاصه ی شب حدود ساعت 8 دکتر بهمون وقت داد ک بریم من و شما هم رفتیم بابایی سرکار نبود

ولی نیومد مارو ببره راستش خیلی ازش ناراحت شدم رفته بود خونه عزیز خوابیده بود عصبانیعصبانی

و بعدم رفته بود دیدن دوستش نمیدونی ک چقدر ازش ناراحت بودم هنوزم یادم میاد گریه ام میگیره

اون شب بعد حدود یک سال و نیم بالاخره عکس های عروسی مونو گرفتیم تشویق

تا نوبتم شه صدبار گوشی رو نگا کردم ولی خب زنگ نزد دیگه این بابایی شما

رفتم داخل مطب دکتر همه چی رو چک کرد و گفت مرتبه فقط سونو ک کرد گفت شما ی دختر تپل و

خوشگلی منم کلی ذوق زده شدم امروزم دوباره میخوام برم پیشش ببینم چند کیلو شدی ؟

این روزا خیلی سنگین شدم دیگه حال ندارم نشستن پا شدن مکافات شده برام

اون شب بابا اومدش ولی ب روش نیاوردم ک چقدر ناراحتم ازش

شب بدی نبود عکس   ها رو ک دیدیم جو گیر شدیم و خلاصه شبی خاص بود

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مونا
4 فروردین 93 2:05
سلام مامان تارا.خوبی؟دخترعسل خوبه؟سال نومبارک.انشاله سال خوبی داشته باشی درکنارتارا.