چندقدم تا یک سالگی
سلام عزیز دلم خوشگل شیطون بلا
باورم نمیشه دقیقا هفت روز ب اولین سال روز تولدت مونده....
وقتی به سالی که گدشت نگاه میکنک مثل الان خستگی شیرینی دارم....
تاراجونم امروز هم مثل همه روزاباتنی خسته و خواب آلود مینویسم دیشب اونقدری بیدار شدم ک یادم نیست از
صب 8 هم بیداریم و تازه خوابت برد با اینکه دوست دارم بخوابم ولی میخوام برای یه دونه دخترمامان بنویسم
ک داری روز به روز بزرگترمیشی و دوست داشتنی تر و شیطون تر دیگه همه واقفند که تاراشیطونه
اما قلب مهربونت لب خندهای قشنگت این روزا رو شیرین تر از عسل کرده
آن چنان سف منو بقل میکنی گاهی هم به تقلید ازخودم پشتمو ماساژمیدی با اون دستای کوچولوت
یاد بچه گیهای خودم میافتم اصلا اهل قیافه گرفتن نیستی میدونی چرا اینو میگم
چند روز پیش که رفته بودیم خرید تو فروشگاه یک نی نی مثل خودت دیدی تقلا میکردی ک از بقل من بری
پیش اون ومنم بردمت اما اون نی نی بهت هیچ توجهی نکرد!!! تو بهش کیک دادی امابازم هیچی هرکاری
کردی ولی اون بی توجه بود و تو به گریه افتادی ....قربونت برم بعضی ها همین طوریند زیاد سخت نگیر
و همیشه مهربون باش
رفتیم دیدن طاها نی نی خاله مینا اصلا اذیتش نکردی انگارمیدونستی که چقدرکوچولو فقط کنارش نشستی
خیلی شبیه تو بود ..........
بگذریم تاراجان کم کم داریم برای هم دوستای خوبی میشیم دوتا دوست بهمنی فوق العاده
بابا یی این روزا تو کارش براش مشکل پیش اومده خدا ختم به خیر کنه
تولدم خیلی سرد گذشت .........
حالاتولد تو هم مصادف میشه بارفتن عزیز به مکه معلوم نیس چی بشه البته برنامه من اینه که چند روز بعدش
یه جشن کوچولوبرات بگیرم اما دیگه باید ببینیم خداچی میخواد
وقتی ب چهره معصومت نگاه میکنم تموم دردهای قلبم جاشو به یک سرخوشی بی اندازه میده
دوستتتتتتتتتتتتت دارم عشق مامانی عسلم
الان کم کم باید بریم خونه مامان جون ناهار اونجا دعوتیم
بازم میام و برات مینویسم از روزشماریک سالگی