تاراخانووم گل یک ساله
اما بعد از دل نوشته های مادرانه در هم برهم
بگیم ک تارا تو اخرین روزهای یکسالگی چکارمیکنه
به محض شنیدن صدای ترانه شروع میکنه به نانای یعنی وایمیسته و حالا تاوقتی نیفته میرقصه
تا باباش میاد آنی منو میفروشه و میره میچسبه به باباش و بقلش میکنه و یک فخری میفروشه بیا وببین
تایک نفرلباس ددرمی پوشه تمام افراد خانه رو حراج میزنه و میپره بقلش ک بره ددر حتی بقال سرگوچه ام شاملشه
تو پله ها اوازمیخونه
فرق خونه خودمون و روباباقی خونه ها میدونه یعنی یک کاری میکنه بیاو ببین از بس کولی تشریف داره هروقت
ک میومدیم خونه از بیرون برای این ک سرو صدانکنه و ازگریه سیاه نشه کلید رو میدادیم دستش دیگه چند
وقته تا در رو بازمیکنم کلید رو زام میگیره و مشغول میشه
هنوزم شباهردوساعت باجیغ برای شیربیدار میشه عین ساعت کار میکنه
اولا ک میرفنم ببخشید دسشویی میمد پشت در گریه میکرد حالا میره یه چیزی رو میاندازه یا یه صدایی درمیاره
که من باگریه میام بیرون بعللله
ازصدای جاروبرقی وحشت داره و ماهم این طوری مثل غارنشین ها خونه رو تمیز میکنیم
و تاراهم بهمون میخنده
هم چنان آب بازی در الویته
چن روز پیش که اشتباهی بارون میبارید یعنی موندم تو کارش رفتیم پایین منتظرماشین بودیم که عین
آدم بزرگا دستشو برد زیر بارون و گفت آبه
من که میرم باشگاه هرروز 2ساعت بعد که میام اول دعوا وقهربعدم انقدر شیرمیخوره که دیگه میترکه
میترسه قحطی شه
دیگه این که کابینت ها کلا مال تاراس
و خلاصه تارایک ساله روزانه درحد یک ساعت در زمانهای مختلف باخودش حرف میزنه مثلا وقتی هامش
دیرمیشه میره پشت در خونه الله اعلم به مامانش دری وری میگه
و یه وقتاهم باخودش تو آینه حرف میزنه
عجیب رژلب دوست داره بعله چن روز پیش رفتیم رگ مو بخریم خانم یک رژلب گرون به رنگ نارنجی رو از رو
میز که خرید یک خانم دیگه بود کش رفت و دستشو کرد توش و ....
دزهزحال
تاراتولدت مبارک