تاراجوووون عسل مامانتاراجوووون عسل مامان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
بابامحمدبابامحمد، تا این لحظه: 50 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
مامان منیرمامان منیر، تا این لحظه: 41 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
پیمان آسمانی عشق پیمان آسمانی عشق ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

برای تارای مامان و بابا

23تیر 92

سلام دخمل خوشگل خوبی عسلک امروز جمعه 27تیر93 هست من و تو باهم دراز کشیدیم و من دارم تایپ میکنم تو هم نگاه میکنی اما 23 تیر 92 روزی خوب بود روزی ک برای اولین بار صدای قلبت رو شنیدم خیلی رویایی بود خیلی هیچ وقت فراموشم نمیشه منو ببخش چن روزه مهمونی نشد بیام و سروقت بنویسم  اون روز صب ب عنوان مدل رفتم ارایشگاه عصری هم حدود3 رفتم سونوگرافی بامامان جون خیلی استرس  داشتم چن بار حالم بهم خورد تا نوبتم شد وقتی روی تخت دراز کشیدم و خانم دکترگفت فندق خانم  6هفته ای هست قلبم از حرکت ایستاد دقیقا یه نخود بودی اون روز تولد خاله مهنازم بود نمیدونی چقدر جا خورده بودم حیف ک بابایی باهامون نبود اون شب ک اومدم خونه...
28 تير 1393

تارا در روزهای پایانی 5ماهگی

کودک شما چگونه رشد می کند؟ شما براي ابراز احساسات خود از يك شيوه پيچيده و ابزارهاي مختلف استفاده مي كنيد؛ اما كودك شما نمي تواند از اين روش استفاده كند. هرچند او مي تواند عصبانيت، خستگي يا خوشحالي خود را به شما نشان بدهد، اما توانايي او براي نشان دادن علاقه يا انجام كارهاي بامزه در حال رشد است. همچنين كودك شما با بالا آوردن دستهايش (هنگامي كه دوست دارد او را بغل كنيد) يا گريه كردن (هنگامي كه اتاق را ترك مي كنيد) وابستگي شديدش را به شما نشان مي دهد. او حتي ممكن است شما را بغل كرده و يا حتي ببوسد. او آرام آرام مي تواند كارهاي بامزه و خنده دار شما را بفهمد: به حرفها يا كارهاي بامزه شما مي خندد و تلاش مي كند تا شما را بخنداند. سعي كنيد با...
26 تير 1393

تارا و یک حرکت جدید

سلام  نی نی شیطون امروز روز مهمی برات بود  چون نونستی بنشینی بدون کمک مامان البته باتکیه با بالشها اگر بدونی چقدر ذوق کردم       ببین ک چی بوده خودتم خوشحال بودی خیلی زیاد  عصر هم یهو شروع کردی ب غلطت زدن هی غلطت زدی و طول فرش رو پیمودی تا برسی ب من همش هم  میخندیدی قربونت برم دیگه ول کن هم نبودی تمام غلت میزدی  خلاصه امروز فعالیتت خوب بود  پی نوشت : نمیدونم چرا ترجیح میدی خونه خودمون باشی تا جای دیگه دوست دارم تارای عزیزم  امشب آخرین بازیه جام جهانی 2014 بین آلمان و آرژانتین فعلا ک صفر صفر بابا داره میبینه منم گوش میدم تو هم لالا کردی  عک...
23 تير 1393

تارادر روزهای اولین ماه رمضان عمرش

    سلام نی نی شیطون  الان خونه مامان جونیم تو هم بقل خاله مهناز ی بند داری گریه میکنی  اگرگذاشتی مامان تو کلمه بنویسه این روزا خوابت خیلی کم شده و همش نق میزنی  نمیدونم چیشده  کلا شیطون شدی  اما این روزا  غلت میزنی همش بعد نمیتونی بری جلو  اعصابت خورد میشه بعد گریه میکنی  کلا هی زل میزنی تو صورت بقیه و بهشون نگاه میکنی  عصرا یکی در میون میبرمت پیاده روی عشق بیرون رفتنی ولی چون هوا گرمه زیاد نمیشه رفت  شب هم ک خوب نمبخوابیم دیگه مرید برعلت ماشین سواری رو دوست داری کلا علاقه خاصی هم ب دنده داری  چن روز پیش رفته بودیم دیدن دیانا دو...
21 تير 1393

بدون عنوان

                      تارا قهرکرده یعنی نمیتونه بره جلو                                                     تارادر اوج خواب                           ...
21 تير 1393

مامان تاراکمک میخواد

سلام خوبی مامانی دخمل نازم ببخش دوهفته ای است ک نیومدم عزیزم راستش همش کار پیش اومد  کمی هم خودم ناراحت بودم و خسته بابت این ک اصلا نمیتونم اراده کنم ک رژیمم رو حفظ کنم  فقط میخورم اصلا دست خودم نیس  میدونی بیشتر دلم شیرینی میخواد  تارا اونجور ک باید ورزش نمیکنم اخه شبا و روز خواب کافی ندارم مثلا الان دارم ازخواب میمیرم ولی بابایی  تازه اومده ازصبم ک همش درگیر مهمونداری بودم ی سره از ساعت 6 صب بیدارم دیشبم ک مثل همیشه  چند بار بیدار شدی و شیر خوردی  فعلا خوابی ولی تا من بخوابم بیدار میشی  بگدریم  بعدواکسن 4 ماهگی اصلا تب نکردی قد وزنت هم شکر خدا خوب بود ولی الان چن شبه ...
15 تير 1393

و چهار ماه ب سرعت سپری شد

سلام تاراجان عزیز دل مامان خوبی گلکم امشب جمعه شب 30 خرداد 93 ب سلامتی جهار ماهگیت ب پایان رسید امروز روز خوبی بود صب خوابیدیم حدود 1 بود رفتیم خونه باباجون تا عصری اونجا بودیم  ولی از بقل من بیرون نیومدی نمیدونم ولی فهمیدم ک خوب حس میکنی و میفهمی  ظهر موقع رفتن وقتی لباس تنت کردم کلی دست وپازدی و خوشحال شدی  خلاصه روز بدی نبود شب ک برگشتیم خونه شام اماده کردیم ومثه همیشه بابایی بعد شام  خوابش برد   تو اما چ کردی بعد این ک خوب شیر خوردی خوابوندمت رو زمین تا برم آشپزخونه بیام دیدم غلت زدی و دمر  شدی داری بازی میکنی و شادی خب یکی دیگه ب شاهکارات اضافه شد در هرحال امروز هم گذشت روی ...
31 خرداد 1393

دخترناز و کارای این روزاش

سلام عسل ناناز مامان خوبی گلم دخمل خوشگل مامان  بعد از بیماری ک طولانی شد روزهای اخر چهارماهگیت رو داری سپری میکنی و گاهی با خودم فکرمیکنم در چشم بهم زدی بزرگ میشی و من دیگه این روزها رو باتو تجربه نمیکنم  نگاه خوشگلت ک پاک و معصومه ولی بهم زل میزنی همیشه اونقدر بادقت نگاهم میکنی ک حس میکنم  بانگاهت بهم چیزی میگی... تاراخیلی ذوست دارم عزیز دل مامان نمیدونم وقتی این صفحات رو میخونی چند سالت شده من هستم یا نیستم کجاییم و چی شدیم فقط خدا میدونه عزیزم شاید تو خیلی با من حوصلت سربره خب وقتی تو خیلی جوونی من میانسالم مهم نیس ولی بدون من همیشه دوست دارم خیلی زیاد الان خوابیدی بابایی هم داره فوتبال میبی...
29 خرداد 1393