تاراجوووون عسل مامانتاراجوووون عسل مامان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
بابامحمدبابامحمد، تا این لحظه: 50 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
مامان منیرمامان منیر، تا این لحظه: 41 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
پیمان آسمانی عشق پیمان آسمانی عشق ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

برای تارای مامان و بابا

ی روز پراسترس برای مامانی

1392/10/29 17:47
120 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوبی مامان

یکم کارامو کردم گفتم برات بنویسم دیگه اگر شد عکس های سونو تو میزارم تو وبلاگ ایشالا و همه مطالب

رو هم برات مینویسم ب لطف خدا ک دیگه چیزی نمونه

ماه پیش 6 دی رفتیم برای چک دکتر همه چی رو بررسی کرد و گفت خوبه و هیچ مشکلی نداری خیلی

خوشحال بودم هرچند خودم روزهای سختی رو داشتم راستش شب ک درست نمیخوابیدم و همش حالت

تهوع داشتم و درد کشاله ران ولی دکتر بهم گفت تو خوبی و مشکلی نداری فقط وزنم رو گفت کمی رفته

بالا ک برام آزمایش داد اون موقع تو سونو گفت تو 31 هفته شدی و 1550گرمی عزیزم .

انقدر هم ک تکون میخوردی ک دکتر سونو ب زور نگه داشتت تعجبمژهنیشخند دکترم هیچ ایرادی نگرفت و

خلاصه برگشتیم خونه عزیز مامان بابا عصر هم رفتیم دیدن آیسان کوچولو ک همش 4 روز بود دنیا اومده

بودخیلی کوچولو بود وناز آیسان نوه عمه بابایی میشه من و مامانش ب فاصله دو ماه ازهم ازدواج کردیم و

اون دوم بعدم ک خواستیم نی نی دار شیم حدود یک ماه فاصله داشتیم یا کمی بیشتر اون اول شد

من دوم خلاصه کلی ذوق داشتم اخه اونم همون بیمارستانی ک قراره تو دنیا بیایی دنیا اومد.

کلی ازش سوال پرسیدم انقدر کوچولو بود ک ب زور شیر میخوردقلب

بعدشم اومدیم خونه من عمه لاله و  عمه لادن باهم رفتیم. بعد با بابایی رفتیم هایپراستارو شبم موندیم

تهران هوا خیلی آلوده بود فرداش ک اومدیم کرج من مریض شدم گریه

قرار بود دوهفته بعد بریم تهران برای چک ک من دیر آزمایش دادم و نشد بریم و موند برای 26دی

آزمایشم خدا رو شکر نرمال بود لبخند

اما وقتی رفتیم برای چک بابایی نبود من با بابا جون و ماما جون رفتم همه چی نرمال بود ولی فشارم بالا

بودتعجبسوال هیچی دیگه برای گذاشتن گوشی برای شنیدن صدای قلبت دو تا ماما اومدن یکی شما رو

نگه داشت اون یکی صدای قلبت رو چک کرد بلا خانوم.

قبلش خودم رفته بودم سونو ک در کمال ناباوری گفتن 34 هفته شدی حدود ی هفته بزرگ با وزن 2400

دکترگفت احتمالا قند دارم یا شما خیلی درشتی لبخند

در صورتی تمام آزمایشهای قندم نرمال بودن دوباره فشارم رو گرفتن بازم بالا بود بازم گرفتن بالا بود ناراحت

دکتر گفت آزمایش بده اگر بالا باشه بستری میشی من رو میگی از ترس سکته کرده بودم اومدم

بیرون مامان جون فکرکرد دیگه تموم شد و باید بریم ک جریان رو گفتم ازمایش دادم و 2 ساعت صبر کردم

تا جواب بیاد نمی دونی چقدر سخت بود بابایی هم سرکار من و مامان جون و باباجون هم ک تو

بیمارستان دل شوره مردیم و زنده شدیم نگران

ساعت 12 ظهر جواب اومد منفی بود لبخندآخ

واااااااااااااااایییییییییییییی خداجون شکرت رفتیم دوباره فشار گرفتیم همون 12 بود لبخند

تا برگردیم کرج ساعت از سه رد شد خنثی

بیشتر از یک هفته بود نخوابیده بودم اون شب خوب خوابیدمچشمک

حالا باید برم ازمایش قند و پروتیین بدم تا ببینیم مشکلی هست یانه

ایشالا ک هیچی نیست

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)