اسفند 93 1
سلام تارای خوشگلم خوبی عزیزم منو ببخش ولی این چند وقت واقعا سرم شلوغ بود
خلاصه که کلی اتفاق و عکس و اینا هست خدا میدونه میرسم بنویسم یا نه
امروز چهارشنبه 19فروردین 94 کرج ساعت 5:30 عصر هوا گرمه
منم موندم از تولدت بنویسم از سال نو از چی
ازآخر به اول یا از اول به آخر
خب سخته دیگه
خب بهتره برگردیم به عقب یعنی اسفند 93
روزای اول اسفند به سذعت سپری شد و رسید به اواسط که روز 12 اسفند عزیز و آقا جون از مکه قرار بود بیان
که به سلامتی اومدن و ما چند روزی تهران بودیم خیلی خوب بود ولی روز مهمونی عمه لادن یک کاری کرد
ناراحت شدم البته مهم نیس هرچند هنوز به بابا نگفتم ولی خیلی دعا کردم که خدا خودش درست کنه ماجرا
رو چن روز پیش یک اتفاقی افتاد که انگار داره درست میشه
مهم نیس حالا ولی اون شب من خیلی ناراحت شدم وگفتم خدایا یعنی صداقت و درستی جوابش اینه
بعد از این که مهمونی برگزار شد ما برگشتیم خونه
چن شبی ه اونجا بودیم حسابی از خجالت فک و فامیل بابادر اومدی دیگ هیچ اصراری ندارن که شب رو بمونیم
اونجا
بعد از برگشت هم که درگیرعید و کاراش شدیم امسال برات خرید خاصی نکردیم آخه لباس داشتی کلی
فقط کفش خریدیم
خودمم خرید نکردم چون خیلی باخرید عید موافق نیستم
اون روزا کلا تغییرخاصی نکردی که بخوام بگم
حالا یک سری عکس بزارم ازخونه تکونیت و سایر فعلا بای