تولد تارا
سلام عسلم منو ببخش ک اینقدر دیر اومدم خب برات کلا تعریف میکنم ک چی شد... شب سی ام بهمن 92 تاصب خوابم نبرد بابایی هم نخوابیده بود ولی الکی سرش رو کرده بود زیر پتو ک یعنی خوابم!!!
صب اون روز ساعت 5:30 راه افتادیم رفتیم دنبال مامان جون خیلی استرس داشتم واز 8 شب قبل هم هیچی نخورده بودم کم کم داشتم ضعف میکردم اصلا تو حال خودم نبودم اخه تا هفته 36 بارداری قرار بود طبیعی و تو بیمارستان میلاد تهران ب دنیا بیای ولی با اتفاقاتی ک افتاد نشد
یکی اینکه دکتر اونجا هر سری مبرفتم هی میگفت وزت زیاده فشارت بالاس ولی نبود
یک روز ک اعصابم خورد شد رفتم یک دکتر تو مطب شخصی تو همین کرج البته قبل اون چون همه میترسیدیم ک من درم بگیره و تا تهران بریم حالم بد شه قرار شد بیام کرج ک رفتیم اول از همه بیمارستان کمالی ک صلا خوب نبود بعدا گفتم برم کسری ک هیچ کدوم نشد چون دکترخوبی پیدا نکردم.
خلاصه اولین بار رفتم تو مطب این خانوم دکتر خودش تو اتاقش سونو کرد گفت ک ی دختر خوشگل و تپلی خودمم ک معاینه کرد گفت لگنم تنگه
فکرکن تو هفته 36 تو 3500 کیلو بودی البته تو همه سونو هایی ک میرفتم وزنت زیاد بود دو هفته بیشتر!!!
اما دکترمیلاد میگفت قند دارم هی آزمایش قندمیدادم و نرمال بود!
همش میگفت سونو اشتباه میکنه همین باعث شد ک رفتم پیش این دکتر وقتی اونم مثه سونو گفت درشتی و تپلی خیالم راحت شد اماوقتی گفت باید سزارین شم گفتم لابد برای پول میگه
دوباره رفتم دو تا دکتردیگه ک تو بیمارستان دولتی بودن اونا هم همینو گفتن
مونده بودم چکار کنم
چون ب خاطر این ک خوب رشد کرده بودی دکترهت همه اصرار داشتن ب دنیا بیای ماهم برای سزارین و هزینه های اون برنامه ای نداشتیم خیلی ناراحت بودیم ولی خدا سرراهمون دکتری قرارداد ک ماه بود بی هیچ چشمداشتی با کمترین هزینه در یک بیمارستان خوب تو رو ب دنیا اورد
بعد از کلی گشت و گذار با دکتر لطفی زاد آشنا شدم
و در تاربخ 23 بهمن 92 رفتم پیششون تهران و بعد معاینه گفتن برای سی بهمن میتونم زایمان کنم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی