تمام اتفاقات بعد از تولد تارا 2
سلام سلام خوشگل مامان خوبی ؟
روز 11 ب صلاحدید بابا رفتیم خونه ماما ن جون من اصلا دوست نداشتم برم
نه ک بد باشه ولی به خاطر بابا جون میدونستم بابایی کم سر میزنه اونجا بابا جونم شاکی میشه
اونجا هم بد نبود یادم نیس چون همش بابایی نیومد باباجونم شاکی بود و منم دلم میخواس بیاییم خونه
اما نمیتونستم ب بابایی بگم تا حدی ک یک شب باباییرفت تهران و موند خونه عزیز و باباجون حسابی از
خجالت من در اومد اونم شب تا صب گریه کردم صبش بابایی اومد و انگار نه انگار
چن روز بعد تویک روز بارونی ما اومدیم خونه موقع خداحافظی من و مامان جون و خاله ها گریمون گرفت
اومدیم خونه بابایی زودی رفت سرکار
من موندم و تو همه چی خوب بود ولی یهو ناگهانی شروع ب گریه کردی
گریه ات تا مدتها ادامه داشت منم سردر گم و کلافه با تو گریه میکردم تا 2ماه نیم گریه داشتی تا این ک
کم کم اروم شدی البته بیشتر گریه ها مال دل درد و سیرنشدنت بود ک دل درد با شی نخوردن من خوب شد
سیرنشدنت هم همچنان با وجود شیر کافی مامان ادامه داره
کم کم بمن عادت کردی و تونستیم باهم روزهای خوبی تجربه کنیم
باهم بازی میکنیم
کتاب میخونیم
و بیشترین لذتت مال موقعی ک میبرمت حموم عاشق اب بازی تو وانی و سیر نمیشی