تمام اتفاقات بعد از تولد تارا 3
تعطیلات سال نو 93
سال 93 سالی متفاوت برای من و بابایی
بهار فصل قشتگیه عزیزم
سال 93 تو هنوز کوچولو بودی و شب اول عید یک ماهت شد
اون شب خونه بابا جون بودیم و فرداش هم رفتیم خونه عزیز و چن روزی اونجا موندیم
اون روزا خوب بود حالم اما با برگشت از تهران حال من و حال تو بد شد
و تا اخر عید مریض بودیم
امسال تعطیلات خاله منم از تبریز اومد دیدن شما و کل دوسش داشتی و کیف میکردی
از بازی با خاله جان من
تا الان فهمیدم ک کلا از ی جاهایی و ی ادمایی خوشت میاد و خوبی ولی از ی جاهایی
بدن میاد و گریه میکنی
مثلا عید رفتیم خونه عموی بابا خونه رو گداشتی رو سرت
یا رفتیم خونه خاله مینا هم همین طور
اما دوست بابایی یا پسرخاله اش ک اومدن خوب بودی و خوابیدی
بهرحال خاطرات عیدت هم تموم شد
تو ماه اردیبهشت واکسن دو ماهگی تو زدی و یک شب تب کردی
تو خرداد اما ک ماه جاری باشه کلی اتفاقات افتاد ک تو پست بعدی برات مینویسم