اولین بیماری تارا
سلام خوشکل مامان خوبی:
امروز 5 شنبه 22 خرداد 93 هست بعد از یک هفته بیماری و شیر نخوردن حالن کمی بهتره
خیلی روزای سختی رو پشت سر گداشتیم
همه چی خوب بود قرار بود روز سیزدهم خرداد آیلار و مامان باباش از تبریز بیان خونمون مهمونی
اما نشد ک بیان اون روز صب هی سرفه میکردی و شیر هم خوب نمیخوردی تو ک کلا اشتهات زیاده
بابایی هم روز کار بود و رفته بود فرودگاه
هی دیدم سرفه هات شدید تر میشه زنگ زدم باباجون گفت میام تا تارا رو ببریم دکتر
من و تو با باباجون و مامان جون رفتیم دکتر
دکتر بعد از معاینه تو گفت ک کمی بیشتر از کمی بیماری شبه آسم هستی
کلی هم دارو برات نوشت و هی هم همیش گفت چه موهایی داری تو هم کلی براش خندیدی
اومدیم خونه تو داروهات اسپری دهان هم داشتی نمیدونی چقدربرای اون حرص خوردم
فزذا صب ک بیدار شدی با خوردن اولبن شیر خیلی سخت بالا آوردی ب حدی ک محبور شدم ببرمت حموم اون
روز حالت خیلی بد بود دیگه شب ساعت 10 باین طورا بود ک باز باباجون بردیمت درمانگاه اون شب هم بابا
شب کار بودمنم تنها کلی سخت بود برام
سخت وقتی شد ک دکتر گفت باید ازمایش خون بدی
خیلی ثانیه های سختی بود انقدرگریه کردی منم مردم و زنده شدم
انقدر گریه کردی که نگو تا ساعت 1 اونجا بودیم تا کمی بهتر شدی و اومدیم خونه
روزهای سختی ک همش بی حال و ضعیق اقتاده بودی
دورت بگردم ایشالا ک هیچ وقت هیچ نی نی مریض نشه