امروز روز بزرگی برای مامان بوده عسلم
سلام
تارای مامان زندگی مامان عشق من اخه مگه داری میبینی ک بالا پایین میشی فدات شم
ببخش خیلی وقته نیومدم راستش خیلی سرحال نبودم ایشالا امروز برات مینویسم تاهرجا ک بشه
عزیزم امروز 29 دی برابر با 17 ربیع الاول تولد حضرت محمد هستش گلم عیدت مبارک
سه سال پیش در هم چین روزی من بابایی رو بار اول دیدم روز فراموش نشدنی بود تمام جزییات اون روز
یادمه
فکرنمیکردم یه روزی اینقدر دوسش داشته باشم
امروز بابایی روز کاره و صب خیلی زود رفته فرودگاه وقتی هم بیاد خیلی خسته اس حقم داره خب راه
سرکارش طولانیه خیلی کاراشم ک همش استرسی دیگه شب ک بیاد خیلی خسته اس ولی
همیشه با حوصله ب همه حرفای من گوش میده دست پخت بد منو میخوره و میگه دستت درد
نکنه خانومی بعدم سکوت میکنه من حرفامو میگم ولی دیگه خودش حوصله حرف زدن نداره و
یهو خوابش میبره
این روزا بابایی کمی دستش تنگ شکر خدا همه چی خوبه ها ولی خب سر دوتا کار میره استراحتش
کمه و همش بدو بدو خرجا هم ک زیاده خدا کمک کنه ب همه
همش همه میگن تو بیایی ایشالا خیلی چیزا عو ض میشه کاش این طور باشه
نمی خوام تو سختی خاصی رو تحمل کنی .
بگذریم مامانی دوباره می خوام بیام بنویسم ک چه اتفاقاتی افتاده این پست فقط برای یاداوری ی عشق
زیبا و پایدار بوده ک تو حاصل اونی
همسرجان ب قدر دنیا ک نه ب اندازه بی اندازه های دنیا دوست دارم
شا باشی بابای نی نی دل بندم