یک عالم حرف نگفته برای یه دونه دخترم
سلام زندگی من سلام وجودم سلام عمرم
امشب مامانی دلش گرفته فکرنکن مامانت بچه شده یاحتی زود رنج نه تاراجان مامانت امشب گریه کرده
و بعد هم اومده تو خونه تو برات داره مینویسه
میدونی تارا زندگی خیلی پیچ و خم داره هزار بارباید بیفتی و بلندشی باید خیلی مقاوم و صبور باشی عزیزم
اما گاهی صبرت نمیدونم چرا تعبیرب نفهمی میشه مامان گل آدم تو دنیا چن نفرو همیشه خاص دوست داره
وبهشونم اعتماد داره ولی متاسفانه همین خاص ها ............
نمیدونم دخترم صداقت تنها چیزیه ک من و بابا ب تو خواهیم اموخت
میدونی نمیدونم چی بنویسم عزیزم خیلی حرفا هیچ گفته نمیشن اصلا نمیشه بگیشون شاید حتی اگر
بگی کسی باور نکنه ولی کمرادمو میشکنن
تارای مامان :
امشب تصمیم بزرگی گرفتم تصمیمی همیشه بخاطر دلم شکوندم و بی خیال شدم ولی حس میکنم
باید جدی باشم حس میکنم باید مسقل باشم باید بتونم کارامو بکنم باید اجازه دخالت کسی رو ندم
تو کارام نمیدونم ولی حس میکنم اگرالان کاری نکنم دیرمیشه چون به اندزاه کافی صبوری کردم
و احترام گذاشتم
شبت ب خیر یدونه ستاره اسمون تنهایی مامان تارای نازم
فرشته ناز کوچولو دوست دارم