Tara
سلام به همه دوستای گلم و دختر نازم تارا
باید منو ببخشید ک خیلی دیر اومدم راستش خیلی سرم شلوغ بود و نت هم مشکل داشت
ب سرعتی باور نکردنی فصل تابستون تموم شد
و مهر از راه رسید اولین تابستونی ک با تارا گذروندم تا حدودی سخت ولی پراز خاطره بود
نی نی خوشکل مامان اولین پاییز زندگیت مبارک مامانی عاشق فصل پاییزه این فصل هزار
رنگ و ایشالا پراز بارون
خلاصه نمیدونم از چی برات بنویسم عزیزم
امروز تقریبا بعد 5 روز اومدیم خونه خودمونیم !!!!شما خوابیدی منم سعی میکنم تند و تند
بنویسم
امروز ک تا حالا سعی کردیم استراحت کنیم البته صب کلی باهم بازی کردیم
میخواستم ببرمت بیرون ک گرفتی خوابیدی و منم گفتم بزار نی نی بخوابه
بابا رفته فرودگاه و شب میاد گفتم عصری ببرمت بیرون
منم سعی میکنم تا میتونم خاطراتت رو بنویسم خبر مهم این ک تونستم حدود 7 کیلو از
وزنم رو بیارم پایین
البته اگر تنبلی نکنم و شما هم همکاری کنی بتونم پیاده روی و ورزشم بکنم ک
دیگه عالی میشه
سعی کردم بیشتر رژیم رو رعاین کنم تا ورزش ولی دیگه ورزشم رو هم جدی میگیرم
اما جمعه گدشته در یک حرکت بنیادین تصمیم گرفتیم فرشا مونو بشوریم البته
من میگفتم ببریم قالیشویی بابا میگفت ببریم خونه عزیز تو حیاط بشوریم
خلاصه بابا برنده شد و جمعه شال و کلاه کردیم و رفتیم تهران
ظهر رسیدیم تهران ناهار آبگوشت بود ولی چون من رژیم بودم فقط گوشت خوردم و سبزی
نو و اینا خبری نبودش
بعد همه مثل اصحاب کهف خوابمون برد بابا و عزیز و اقاجون رفتن خونه عزیز
من و تو عمه لاله و عمه لادن و ملینا و فرهادم خونه عمه لادن ب ترتیب غش کردیم
عصر بابا بیدار شد رفت افتاد ب جون فرشا حالا نشور کی بشور
خلاصه تموم شد کمی دور هم نشستیم چایی و میوه خوردیم بعد بابایی تو روبرد پارک
ی خورده بعد منم رفتم یاد نامزدیهامون افتادم ک بیشتر وقتا تو پارک قرار میزاشتیم
کمی باهم بودیم و اومدیم تو البته نه ب سرسره نه با تاب هیچ عکس العملی نشون
نمیدادی
روز شنبه صب فرشا خشک شدن اون روز قرار شد بریم خونه آیسان
شام خودمون رو دعوت کردیم خونشون خیلی خیلی خوش گدشت
نمیدونی چ هیاهویی بود در مورد همه چی حرف میزدیم
بالاخره ساعت 12 شب یا کمی دیرتر تصمیم گرفتیم بیاییم
چون خونه عزیز بهشون نزدیک بود پیاده اومدیم
اون شب همه خوابیدن اما شما تا 3 شب بامامان بازی کردین
عکس چن تایی گرفتم میزارم ببین
صب یکشنبه ک 7 ماهگیت تموم شد با هم یعنی من وتو بابا رفتیم
نمایشگاهی ک تو بوستان گفتگو بود خیلی خوب بود برات لباس خریدیم
از اونجا هم اومدیم مرکزخرید کوروش ک ب تازگی باز شده فوق العاده بود هرچند ب پای
لاله پارک تبریز نمیرسید ولی بد هم نبود تو ک اونجا رو خیلی دوس داشتی همش
آواز میخوندی بهرجهت برگشتیم خونه عزیزو فرشا رو برداشتیم و اومدیم
کرج
قرار شد ناها رو بریم خونه مامان جون وقتی رسیدیم فهمیدم بابابزرگم حالش بد شده و
رفته بخش مراقبتهای ویژه اینجوری شد ک باباجون و مامان جون اون شب
یعنی شب تولد هفت ماهگیت رفتن تبریز
من و تو خاله ها موندیم بابایی هم ک شب کار بود رفت فرودگاه
کیکی ک برا تولدت گرفته بودم رو هم خوردیم اما خب خیلی مزه نداد
همه نگران بودیم
اما خب فعلا حال حاجی بابا خوبه
دیروز هم بردمت بهداشت شکر هم قد هم وزن خوب بود و مشکلی نداشت
این از سری اول
حالا بریم سراغ عکس
قبل از رفتن ب خونه آیسان
شب ک تا سه بیدار موندی و نخوابیدی
کیک تولد هفت ماهگی
لباسهایی ک برای تولد هفت ماهگیت خریدیم