تارا در آستانه ده ماهگی
سلام من تارا دارم بزرگ و بزرگتر و شیطون تر میشم مثلا الان حلقه های بازی رو کردم تو پاهام و نمیتونم درشون بیارم و دارم بابامو صدا میکنم حالا هم ک بابا با کمی تاخیراومدگازش گرفتم بعللللللللللللللللللهههههههههههه وقتی عصبانی میشم گاز میگیرم بله وقتی مامانمون رو صدامیزنیم و نمیاد با اعصابی کاملا کیشمیشی و گریه باهاش برخورد میکنم بازی باتوپ و حلقه ها و ماشین رودوست دارم عاشق ورزش کردن مامانم از ته دل میخندم سرسره بازی رو خیلی دوست دارم تاب بازی رو بیشتر میتونم ازکناره ها بگیرم و بلند شم و کلی ذوق مرگ میشم ماما آبه (حمام) بابا به به ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
17:18
دخترناز
تارا سیب خور!!!!!درحال تماشای چرا تاراکلافه !!! درحال بازی باخاله مهدیه!!! شنگول خانم ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
1:46
عکس
برای ی دونه دختر ناز مامان
سلام عشق مامان منو ببخش کمی درگیر مامان جون بودم بعد حاجی بابادیگه باید هواشو داشتم عزیز دلم امروز اگر خدا بخواد برات مینویسم شیطونک خانم امروز اول محرم سال 93 ساعت 8 شب عزیزم شما بالاخره بعد از هشت ماه رضایت دادی شیشه شیربخوری ک مامانم توش آی میوه میریزه و بهت میده همچنان ب لپ تاپ مامان علاقه داری و الانم ک داری رو صفه کلید میزنی خب بریم سراغ شیرین کاریهاتون از همه مهمتر امروز بود ک برای اولین بار 4 ساعت بی وقفه خوابیدی من هم ک از فرصت استفاده کردم زی و خوابیدم علاقه عجیبی ب تلویریون پیدا کردی خصوصا تبلیغ خوردنیها مثلا پفک ک تبلیغ میکنه شرو میکنی ب نشان دادن هیجانا...
نویسنده :
مامانی و بابایی
20:32
حاجی بابا هم رفت
سلام گلکم خوبی ؟ مامان اصلا اصلا و خوب نیس ی هفته اس ک خوب نیس اصلا عزیزم این روزا من و مامان جون و خاله ها و همه همه در ماتم ازدست دادن حاجی باباییم همه میخندیم اما در دل گریه میکنیم باورش برام خیلی مشکله عزیزم پدربزرگها و مادر بزرگها خاطرات سبزکودکی ان و با رفتن شون میفهمی ک کودکیت خیلی دور شده نمیدونم ولی خیلی سخت میشه نوشت این اتفاق غم بار رو هفنه پیش چهارشنبه من وتو رفتیم پیاده روی و روز خوبی داشتیم روز 5 شنبه بابا شب کار بود خیلی زود ناهارم رو آماده کردم و بعد کلی باهم بازی کردیم ساعت 2 بود ک خاله مهناز بهم گفت ک حاجی بابا 12:30 ب رحت خدارفته بعد از دخترداییم...
نویسنده :
مامانی و بابایی
23:18
شروع ب نشستن بدون کمک
سلام عزیز دلم میبینی مامان مجبوره چن تا پست باهم بزاره تا برسیم ب الان روزهای اولی ک میزاشتم بشینی خیلی زود غش میگردی حالا هرطرفی ک میشد بین خودمون بمونه جن دفه هم کمی باشدت خوردی زمین و قلبم وایستاد ولی ب قول بزرگترا بچه هی بازمین خوردن بزرگ میشه دیگه. اما بالاخره درست در شب تولد هفت ماهگیت تونستی یک ساعت بی وقفه بشینی هورا مبارکت باشه ب سلامتی . ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
22:44
رویش اولین مروارید های تارا
سلام عشق مامان خوبی گلکم ؟قربونت بره مامان ک هرروز شیرین تر از روز قبل میشی و مامان عاشق تر گلم شما در تاریخ 28 شهریور 93 همزمان دوتا دندون پایینی رو ب سلامتی در آوردی کمی اذیت شدی ولی بلاخره صاحب دندون های خوشگلی شدی مبارکت باشه بناب دلایلی ک در پست های بعدی میگم نشد برات دندونی بگیرم راستش خیلی دلم میخواس مهمونی بدم ولی خب خدا نخواست الانم ک دوتا بالایی ها اودن تو لثه و دوباره نق میزنی از درد الهی فدات بشه مامان ایشالا با دندونات لقمه حلال و سالم و مقوی بخوری ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
22:32
سرگرمی های تارا در اواسط هفت ماهگی
تا میام لپ تاپ بگیرم دستم ب شکلی ک میبینی خودت مشغول میشی موقع شستن لباس هم از اول تا آخر از بقل لباسشویی تکون نمیخوری ب طوری ک بعدش خسته میشی و خوابت میگره ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
20:48