23تیر 92
سلام دخمل خوشگل خوبی عسلک امروز جمعه 27تیر93 هست من و تو باهم دراز کشیدیم و من دارم تایپ میکنم تو هم نگاه میکنی اما 23 تیر 92 روزی خوب بود روزی ک برای اولین بار صدای قلبت رو شنیدم خیلی رویایی بود خیلی هیچ وقت فراموشم نمیشه منو ببخش چن روزه مهمونی نشد بیام و سروقت بنویسم اون روز صب ب عنوان مدل رفتم ارایشگاه عصری هم حدود3 رفتم سونوگرافی بامامان جون خیلی استرس داشتم چن بار حالم بهم خورد تا نوبتم شد وقتی روی تخت دراز کشیدم و خانم دکترگفت فندق خانم 6هفته ای هست قلبم از حرکت ایستاد دقیقا یه نخود بودی اون روز تولد خاله مهنازم بود نمیدونی چقدر جا خورده بودم حیف ک بابایی باهامون نبود اون شب ک اومدم خونه...
نویسنده :
مامانی و بابایی
1:21